سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم باران

سوال و جواب اعرابی از پیامبر اکرم (ص)

 

سوال و جواب اعرابی از رسول اکرم (ص) :" بحارالانوار"

 

عرض کرد می خواهم داناترین مردم باشم..... حضرت فرمود از خدا بترس

عرض کرد می خواهم از خاصان درگاه خدا باشم..... حضرت فرمود شب و روز قرآن بخوان

عرض کرد می خواهم همیشه دل من روش باشد ..... حضرت فرمود که مرگ را فراموش نکن

عرض کرد می خواهم همیشه در رحمت حق باشم ..... حضرت فرمود با خلق خدا نیکی کن 

 

عرض کرد می خواهم از دشمن به من آفتی نرسد..... حضرت فرمود همیشه توکل به خدا کن

عرض کرد می خواهم در چشم مردم خوار نباشم..... حضرت فرمود پرهیزگار باش

عرض کرد می خواهم عمر من طولانی باشد..... حضرت فرمود صله رحم کن

عرض کرد می خواهم روزی من وسیع گردد..... حضرت فرمود همیشه با وضو باش

عرض کرد می خواهم بآتش دوزخ نسوزم.... حضرت فرمود چشم و زبان خود را ببند

عرض کرد می خواهم بدانم گناه به چه چیز ریخته میشود.... حضرت فرمود تضرع و توبه بحال بیچارگی

عرض کرد می خواهم سنگین ترین مردم باشم.... حضرت فرمود از کسی چیزی مخواه

عرض کرد می خواهم پرده عصمتم دریده نشود..... حضرت فرمود پرده عصمت کسی را مدر

 

عرض کرد می خواهم که گورم تنگ نباشد.... حضرت فرمود مداومت کن بقرائت سوره تبارک

عرض کرد می خواهم مال من بسیار باشد.... حضرت فرمود مداومت کن بقرائت سوره واقعه هر شب

عرض کرد می خواهم فردای قیامت ایمن باشم.... حضرت فرمود میان شام و خفتن بذکر خدا مشغول باش

عرض کرد می خواهم خدای تعالی را در نماز حضور یابم.... حضرت فرمود در وقت ساختن وضو بسیار دقت کن

عرض کرد می خواهم از خاصان باشم..... حضرت فرمود در کارها راستی و درستی پیشه کن

عرض کرد می خواهم برای من عذاب قبر نباشد..... حضرت فرمود جامه خود را پاک نگهدار

عرض کرد می خواهم در نامه عمل من گناه نباشد همیشه خیر و خوبی باشد

حضرت فرمود با پدر و مادر نیکی کن

 

سلام  و درود خدا بر محمد و خاندان پاکش

                                                                                                                                                                                                                                        


زندانی ات را بکش

عیاش، رقاص، شراب خوار؛ عیسی‌بن‌جعفر‌عباسی. زندان‌بانِ امام.
چند وقتی که گذشت هارون برای عیسی پیغام فرستاد:
"زندانی‌ات را بکش!"
دستور را که به او رساندند شروع کرد به لرزیدن.
کاغذ و قلم برداشت، برایش نوشت:
"به خدا نمی‌کشمش!
هر روز می‌ایستم پشتِ درِ زندان گوش میکنم
بلکه، یک بار به من یا تو نفرین کند با این همه اذیت،
نمی‌کند. می‌فهمی؟
فقط دعا می‌کند!
بیا تحویلش بگیر. وگرنه با دست خودم آزادش می کنم."