سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم باران

بهترین آیه قرآن کریم

 

                                                   

خداوند درآیه 30سوره مبارکه شوری می فرماید:

”وما اَصابَکُم مِن مُصیبةً فیما کَسَبَت اَیدیکُم وَیعفُواعَن کَثیرٍ

 وهر گرفتاری که به شما رسید به خاطر اعمالی که انجام داده اید وبسیاری را نیز عفومی کند.

علی علیه السلام می فرماید : رسول خدا (ص)‌ فرموده است بهترین آیه در قرآن همین آیه است.« خیرآیة فی کتاب الله هذه الایه»

فرمود: رسول خدا درادامه فرمود: « یاعلی ما من خدش عود ولانکبة قدم الا بذنب»

ای علی هرخراشی که از چوبی به انسان می رسد وهر لغزش قدمی براثر گناهی است که از او سرزده است.

 


مقام امیرالمومنین علی (ع)

    نظر

 

 

            روزی رسول خدا(ص) آب خواستند در آن وقت علی (ع) وفاطمه (س) وحسن (ع) وحسین (ع) در محضرش بودند.

         وقتی که آب آوردند پیامبر (ص) ظرف آب را نخست به حسن(ع) وبعد به حسین(ع) وسپس فاطمه (س) داد.

         هرکدام  از آنها که آب می آشامیدند ، پیامبر (ص)‌ به آنها می فرمودند:

         “ هنیئا مریئالک....“ یعنی گوارا باد ونوش جانت باد ای ....

         ولی وقتی که ظرف آب را به علی (ع) داد و از آب نوشید پیامبر (ص) به او فرمود:

        “ هنیئاَ مریئالک یا ولیی وحجتی علی خلقی           گوارا ونوش جانت باد ای ولی وحجت من بر مخلوقات “ 

         آنگاه سجده خدا را به جا آورد.

         فاطمه از رسول خدا (ص) پرسید: یا رسول الله (ص) راز سجده شما چه بود. پیامبر(ص) فرمود:هنگامی که هرکدام از

        شما آب نوشیدید ومن گفتم گوارا باد ونوش جانت باد با گوشم شنیدم که فرشتگان وجبرئیل نیز بامن هم صدا شده وهمیـن     

        سخن را گفتند ولی هنگامی که علی ( ع) آب آشامید وگفتم : هنیئا مریئالک ، صدای ذات پاک خدا را شنیدم که همین سخن

         را فرمود: از این رو خدا را  بعنوان شکر در برابر نعمتهایش سجده  کردم.

 


فرازهایی از وصیتنامه امیرالمومنین علی (ع) به فرزندش امام حسین (ع

                                                                      

 

    پسرکم! تو را سفارش می کنم به رعایت تقوای الهی درحال توانگری وتهیدستی، وگفتار حق درحال خشنودی وخشم، میانه روی هنگام دولتمندی وتنگدستی، رفتار عادلانه نسبت به دوست ودشمن، کارکردن درحال شادابی وسست حالی وخشنودی از خدا درسختی وخوشی.

    پسرکم! هرشری که بدنبالش بهشت باشد، نتوان آن را شردانست وآن خیری که آتش دوزخ درپی بود، نتوان آن را خیر بحساب آورد. هرنعمتی در برابربهشت ، ناچیزاست وهربلایی در قیاس با آتش دوزخ ، سلامتی است.

   پسرکم! بدان هرکس عیب خود راببیند، از پرداختن به عیب دیگران باز ماند. هرکس جامه تقوی برتن نکرد هیچ جامه ای عیبهای او را نپوشاند. آنکس که به قسمت خدا خرسند باشد، هرآنچه از دستش رفته، اندوهگین نگردد. هرکه تیغ ستم بیرون کشد، سرانجام خون خود به آن بریزد.

    هرکس که چاهی برای برادرش کند، خود درآن افتد. هرکه پرده دیگری بدرد عیبهـای خانواده اش عیان شود. هرکه خطای خود را فراموش نماید، خطای دیگری را بزرگ شمارد. هرکه با کارها پنجه درافکند، خویشتن را هلاک سازد.هرکه خود را به گردابها افکند غرق گردد. هرکه شیفته رای خود شود، گمراه گردد. هرکه به عقل خود بی نیازی نماید، به لغزش افتد. هرکه برمردم گردن فرازی نماید، خوارشود. هرکه با دانشمندان نشست وبرخاست نماید، با وقار گردد وهرکه با فرومایگان معاشرت کند، خوارگردد.هرکه با مردم عاقلانه رفتار ننماید، دشنام شنود. هرکه به جایهای بدنام قدم نهد، متهم شود.هرکه شوخی کند، سبک شود. هرکه چیزی را بسیار انجام دهدبه آن معروف شود. هرکه پرگویی کند، خطاهایش بسیار باشد و هرکه خطاهایش افزون تر شد، حیاتش کمترگردد. هرکه حیایش کمترباشد، پارسایی اش اندک بود وهرکه پارسایی اش اندک باشد، دلش بمیرد وهرکه دل مرده شد راه به دوزخ برده است.

 

                                                                                                                    تحف العقول- شیخ ابومحمد حرّانی

 


درد دل غریب کوفه

                                            

به خدا سوگند که او (ابوبکر) پیراهن خلافت را (که خیاط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پیکر منحوس خود) پوشانید و حال آن که می‌دانست محل و موقعیت من نسبت به امر خلافت مانند میله وسط آسیاب است نسبت به سنگ آسیاب که آن را به گردش در می‌آورد. (من در فضائل و معنویات چون کوه بلند و مرتفعى هستم که) سیلاب‌هاى علم و حکمت از دامن من سرازیر شده و طائر بلند پرواز اندیشه را نیز هر قدر که در فضاى کمالات اوج گیرد رسیدن به قله من امکان پذیر نباشد.

با این حال شانه از زیر بار خلافت (در آن شرایط نامساعد) خالى کرده و آن را رها نمودم و در این دو کار اندیشه کردم که آیا با دست تنها (بدون داشتن کمک براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم یا این که بر تاریکى کورى (گمراهى مردم) که شدت آن پیران را فرسوده و جوانان را پیر می‌کرد و مؤمن در آن وضع رنج مى‏برد تا پروردگارش را ملاقات می‌نمود شکیبائى کنم؟ پس دیدم صبر کردن بر این ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) به عقل نزدیکتر است لذا از شدت اندوه مثل این که خار و خاشاک در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلویم گیر کرده باشد در حالی که میراث خود را غارت زده می‌دیدم صبر کردم! تا این که اولى راه خود را به پایان رسانید و عروس خلافت را به آغوش پسر خطاب انداخت! عجبا با همه اقرارى که در حیات خویش به بى‌لیاقتى خود و شایستگى من می‌کرد (و می‌گفت: اقیلونى و لست بخیرکم و على فیکم؛ مرا رها کنید که بهترین شما نیستم در حالی که على در میان شما است.) بیش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود که مسند خلافت را به دیگرى (عمر) واگذار نمود و این دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشیدند، خلافت را در دست کسى قرار داد که طبیعتش خشن و درشت و زخم زبانش شدید و لغزش و خطایش در مسائل دینى زیاد و عذرش از آن خطاها بیشتر بود.

او چون شتر سرکش و چموشى بود که مهار از پره بینى‏اش عبور کرده و شتر سوار را به حیرت افکند که اگر زمام ناقه را سخت کشد بینى‏اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و به حال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاکت اندازد، سوگند به خدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بیرون رفتند من هم (براى بار دوم) در طول این مدت با سختى محنت و اندوه صبر کردم تا این که (عمر نیز) به راه خود رفت و خلافت را در میان جمعى که گمان کرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند یکى از آنها هستم قرار داد.

خدایا کمکى فرماى و در این شورا نظرى کن، چگونه این مردم مرا با اولى (ابوبکر) برابر دانسته و درباره من به شک افتادند تا امروز در ردیف این اشخاص قرار گرفتم ولکن باز هم (به مصلحت دین) صبر کردم و در فراز و نشیب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد که اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردى (سعد وقاص) به سابقه حقد و کینه‏اى که داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد دیگرى (عبدالرحمن بن عوف) به علت این که داماد عثمان بود از من اعراض کرده ‏و متمایل به او شد و دو نفر دیگر (طلحه و زبیر که از پستى آنها) زشت است نامشان برده شود. بدین ترتیب سومى (عثمان) در حالی که (مانند چهار پایان از کثرت خوردن) دو پهلویش باد کرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى امیه) نیز با او همدست شده و مانند شترى که با حرص و ولع گیاهان سبز بهارى را خورد، مشغول خوردن مال خدا گردیدند تا این که طنابى که بافته بود باز شد (مردم بیعتش را شکستند) و کردارش موجب قتل او گردید.

چیزى مرا (پس از قتل عثمان) به ترس و وحشت نینداخت مگر این که مردم مانند یال کفتار به سوى من هجوم آورده و از همه طرف در میانم گرفتند به طوری که از ازدحام و فشار آنان حسنین در زیر دست و پا مانده و دو طرف جامه‏ام پاره گردید.

مردم چون گله گوسفندى که در جاى خود گرد آیند (براى بیعت) دور من جمع شدند و چون بیعت آنان را پذیرفتم گروهى (مانند طلحه و زبیر) بیعت خود را شکستند و گروه دیگرى (خوارج) از زیر بار بیعت من بیرون رفتند و برخى نیز (معاویه و طرفدارانش) به سوى جور و باطل گرائیدند مثل این که آنان کلام خدا را نشنیدند که فرماید: ما سراى آخرت را براى کسانى قرار می‌دهیم که در روى زمین اراده سرکشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهیزکاران است.

بلى به خدا سوگند این آیه را یقینا شنیده و حفظ کردند ولکن دنیا در نظر آنان جلوه کرد و زینت‏هایش آنها را فریب داد.

بدانید سوگند بدان خدائى که دانه را (در زیر زمین براى روئیدن) بشکافت و بشر را آفرید اگر حضور آن جمعیت انبوه و قیام حجت به وسیله یارى کنندگان نبود و پیمانى که خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خوارى ستمدیده گرفته است وجود نداشت هر آینه مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته و رها می‌کردم و از آن صرف نظر مى‏نمودم و شما در مى‏یافتید که این دنیاى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى ارزشتر از آب بینى بز است.

على علیه السلام در این خطبه در اثر هیجان ضمیر و فرط اندوه، شمه‏اى از صبر و تحمل خود را درباره مظلومیتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است که تحمل چنین مظلومیتى چقدر سخت و طاقت فرسا است زیرا آن جناب که مستجمع تمام صفات حمیده و سجایاى عالیه اخلاقى بود در مقابل سعد وقاص و معاویه و امثال آنها قرار گرفته بود که تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدین است چنانکه خود آن حضرت فرماید روزگار مرا به پایه‏اى تنزل داد که معاویه هم خود را همانند من می‌داند! تحمل این همه ناملائمات در راه دین بود و به همین جهت وقتى ضربت خورد فرمود: فزت و رب الکعبة.

                                                                                                                            (ترجمه خطبه شقشقیه)


ترنم باران

                                              از امام حسن (ع) سوال شد: زهد چیست؟ فرمود: دلدادگی به تقوی ودل برگرفتن از دنیا.

سوال شد:حلم چیست؟ فرمود: فروخوردن خشم وخویشتن داری.

سوال شد: سداد چیست؟ فرمود: پس زدن بدی با خوبی.

سوال شد: شرف چیست؟ فرمود:احسان به طایفه ونزدیکان وبه عهده گرفتن خسارت وجرم آنان.

سوال شد: نیرومندی چیست؟ فرمود: حمایت از پناهنده وپایمردی در نبردها و پیشگام بودن به هنگام پیشامدهای ناگوار.

سوال شد: بزرگواری چیست؟ فرمود: در غرامت عطابخشی واز جرم چشم پوشی.

سوال شد:مردانگی چیست؟ فرمود: حفظ دین،حفظ عزت نفس، نرم رفتاری، تداوم نیکی،‏پرداخت حقوق واظهاردوستی نسبت به مردم.

سوال شد: کرم چیست؟ فرمود: بخشش پیش از خواهش وطعام دادن به مردم هنگام قحطی.

سوال شد: فرومایگی چیست؟ فرمود: خردبینی ودریغ کردن از اندک.

سوال شد: پستی چیست؟ فرمود: اندک بخشی وبد وبیراه گفتن.

سوال شد: بزرگ منشی چیست؟ فرمود: بذل وبخشش درخوشی ودر سختی.

سوال شد: بخل چیست؟ فرمود: آنچه را در دست داری مایه شرف پنداری وآنچه را انفاق کنی تلف شده بدانی.

سوال شد: برادری چیست؟ فرمود: همراهی در سختی و در خوشی.

سوال شد: ترس چیست؟ فرمود: گستاخی بر دوست وگریز از دشمن.

سوال شد: توانگری چیست؟ فرمود:خرسندی به روزی مقسوم که نصیبش شده هرچند کم بوده باشد.

سوال شد: فقر چیست؟ فرمود: سیری ناپذیری نفس نسبت به هرچیزی.

سوال شد: جود چیست؟ فرمود: بخشش دسترنج خود.

سوال شد: کرم چیست؟ فرمود: خویشتن بانی در سختی و خوشی.

سوال شد: دل وجرات داشتن چیست؟ فرمود:دست وپنجه نرم کردن با حریفان هم وزن خود.

سوال شد:نیرومندی چیست؟ فرمود: سخت نبرد کردن وستیزه با پرقدرت ترین مردمان.

سوال شد: خواری چیست؟ فرمود: هراس از راستی واظهار حقیقت.

سوال شد: کج فهمی چیست؟ فرمود:مبارزه با فرمانده خود وآنکس که می تواند به تو زیان رساند.

سوال شد: جلال وشکوه چیست؟ فرمود: انجام کار نیک وترک کار زشت.

سوال شد: دوراندیشی چیست؟ فرمود: صبر طولانی ومدارا با کارگزاران وهوشیاری نسبت به تمام ترفندهای مردم.

سوال شد: شرف چیست؟ فرمود: همراهی با برادران وحفاظت از همسایگان.

سوال شد: محرومیت چیست؟ فرمود: از دست دادن بهره ای که به تو عرضه شده بود.

سوال شد: سبکسری چیست؟ فرمود: پیروی از فرومایگان و همنشینی با گمراهان.

سوال شد: درماندگی در سخن چیست؟ فرمود: با ریش خود بازی کردن وبسیار سینه صاف کردن هنگام سخن گفتن.

سوال شد: شجاعت چیست؟ فرمود: دست وپنجه نرم کردن با حریفان هم وزن خود وشکیبایی به هنگام شنیدن سخن نیش دار.

سوال شد: به زحمت افتادن چیست؟ فرمود: اظهار نظر در اموری که به تو مربوط نیست.

سوال شد: سبکسری چیست؟ فرمود: احمقانه از دست دادن مال وبی اعتنایی نسبت به آبروی خویش.

سوال شد: فرومایگی چیست؟ فرمود: اینکه انسان برای ارضای نفس خود به خوشگذرانی پردازد.

 

                                                                                                                                                                  تحف العقول عن آل الرسول(ص)