سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم باران

ابری پر از الفبا

 

ابری پر از حروف الفبا رسید و بعد
بابا کشید نوبت سارا رسید و بعد

سارا رسیده بود که بابا به جبهه رفت
آن ابر، تکه تکه به اینجا رسید و بعد

تا پشت تکه ابر سفیدی عقب کشید
سنگر گرفت، لشکر بدها رسید و بعد

بابا پرنده شد وَ خدا را بغل گرفت
آن ابر، قصه گفت و به فردا رسید و بعد

با بوی سیب قطعه ای از جبهه می رسید
ساعت، پلاک، تکه ای از پا رسید وبعد

بابا سوار دوش دو سرباز می رسید
ساکت شدند مردم ده تا رسید و بعد

مادر دوید، توی دلش آب وسرکه بود
بعد از سه سال مرد من آیا رسید وبعد

آن ابر تیره شکل عجیبی به خود گرفت
آمد به روی قبر ثریا رسید و بعد

بالای قبر دختر شش ساله اش نشست
بارید، جوی شد وَ به دریا رسید و بعد

سارا برای ساعت انشا نوشته بود
ابری پر از حروف الفبا رسید و بعد

 

سلام و درود به روان پاک شهدا و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس

آنانیکه نام ایران را با جان خود نگه داشتند


مجموعه شعر: گلواژه های پایدار، محمدرضا رنجبر باهر (رنجی تبریزی


قدرت حافظه

 

خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می زد، که به زن گریانی رسید.
پرسید: چرا می گریی؟
- چون به زندگی ام می اندیشم، به جوانی ام، به زیباییم که در آینه می دیدم، و به مردی که دوستش داشتم. خداوند بی رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده است. می دانست که من بهار عمرم را به یاد می آورم و می گریم.
مرد خردمند در میان دشت برف آگین ایستاد، به نقطه ای خیره شد و به فکر فرو رفت. زن از گریستن دست کشید و پرسید: در آن جا چه می بینید؟
خردمند پاسخ داد: دشتی از گل سرخ. خداوند، آنگاه که قدرت حافظه را به من می بخشید، بسیار سخاوتمند بود. می دانست در زمستان، همواره می توانم بهار را یه یاد آورم و لبخند بزنم.