استوار چون کوه (2)
رد تقاضای فاطمه عزیز
عایشه می گوید:
" نزد فاطمه ، عزیزترین شخص نزد پیامبر، خدوت رسول خدا(ص) شرفیاب شد، در حالی که دست های مبارکش از کثرت کار آبله زده بود، تقاضا کرد که یکی از اسیران را برای خدمت کاری به او مرحمت کند آن حضرت نپذیرفت و فرمود:" آن ها را می فروشم و صرف مسلمانان فقیر می کنم".
علی(ع) به فدای دین
علی (ع) را که عزیزترین مردان نزد او بود، در تمام خطرات و مهالک جلو می فرستاد و در طول حیات آن حضرت، موردی یافت نمی شود که محبتش چیره شده باشد و علی را از جنگ بازدارد. هنگامی که در جنگ خندق خواست کسی به جنگ عمرو بفرستد و دو بار علی(ع) برای رفتن به جنگ تن به تن عمرو، داوطلب شد پیامبر از آن جلوگیری فرمود از آن نظر بود که مردانگی علی(ع) و از جان گذشتگی و فداکاری او را به یاران خود بنماید و معلوم سازد که در میان آن ها کسی به فضیلت و شرافت علی(ع) نیست. وقتی که در هر سه بار جز علی(ع) کسی ندای پیامبر را پاسخ نگفت و هیچ کس آماده دفاع از هجوم پهلوان نامی عرب نبود، علی را به نبرد او فرستاد.
جنگ بدر
در جنگ بدر که نخستین جنگ مهم اسلام است، عزیزترین کسانش؛ یعنی علی، حمزه عمویش و عبیده(پسرعمویش) را از اول وارد نبرد کرد و هیچ به خاطر شریفش راه نیافت که این ها عزیزان من هستند و شاید در جنگ کشته شوند، خوب است که از مهاجران دیگر بفرستم.
سوره برائت
موقعی که علی(ع) را یکه و تنها برای قرائت سوره برائت به مکه فرستاد، نیندیشید که این جوان در مکه دشمنان بسیاری دارد، اهل مکه با او دشمن خونی و منتظر روز انتقام هستند، برای علی(ع) که نور دو چشم من است، این سفر خطر دارد، خوب است شخص بی طرفی را بفرستم تا علی از این مهلکه نجات یابد آری، هر چند علی(ع) نزد او عزیز و گرامی بود، ولی فرمان خدا عزیزتر و گرامی تر بود، دیگران شایستگی این سفر را نداشتند و علی(ع) باید این پیام را ببرد، هرچند کشته شود.
هجرت از مکه
دیگر از سختی هایی که آن وجود مقدس دید و استقامت کرد،آوارگی و هجرت از وطن اصلی خود بود. هر کس بر حسب انس فطری و طبیعت خود وطن خود را دوست می دارد و تا مجبور نشود، از آن هجرت نمی کند، چون که از وقت به دنیا آمدن با آن آب و خاک انس گرفته و با آن آب و هوا پرورش یافته است و جدایی از آن جا برای او سخت و ناگوار خواهد بود. کسانی که از وطن دورند، هنگامی که باز می گردند، نشاط و فرح بی پایانی در خود احساس می کنند، هیچ کس به خودی خود بدون اجبار و اکراه از وطن خویش هجرت نمی کند و تا علتی از قبیل: طلب مال، جاه، آسایش بیش تر، فرار از دشمن یا مرض و بیماری رخ ندهد، وطن رسول خدا قطع نظر از آن که زادگاه و پرورش گاه آن حضرت بود، از جهت آن که زمین مقدسی نیز بود و خانه خدا در آن قرار داشت، بسیار مورد علاقه آن وجود مقدس بود. پنجاه و سه سال نیز با آن آب و خاک انس گرفته بود؛ لذا هجرت از مکه بر آن حضرت بسیار ناگوار آمد. سیزده سال در برابر آزار و اذیت های اهل مکه مقاومت فرمود و چون اهل مکه شایسته چنین رسالتی نبودند و با تمام قوا مانع از پیش رفت اسلام می شدند و آن چه از ایشان ساخته بود، در آزار آن حضرت و مسلمانان دریغ نمی کردند، دیگر طاقت و توانایی برای مسلمانان نمانده بود؛ لذا با شدت علاقه ای که به مکه داشت از آن جا هجرت کرد. عبدالله حمراء می گوید:
" در موقعی که آن حضرت از مکه خارج می شد، بعد از سوار شدن به مرکب خویش، مکه را مخاطب قرار داد و چنین گفت: به خدا سوگند بهترین و محبوب ترین زمین ها نزد خدا هستی و اگر من به ناچار رانده نشده بودم، هر آینه از تو بیرون نمی آمدم و تو را ترک نمی کردم."
سخت گیری اهل مکه
اهل مکه در دشمنی با آن حضرت کوتاهی نمی کردند، در کوچه و بازار و مسجد از استهزا و سنگ پرانی و نظایر این ها کوتاهی نمی کردند، هر جا مسلمانی را پیدا می کردند، حتی الامکان از شکنجه او دریغ نداشتند، هنگامی که آن حضرت و بنی هاشم در شعب ابوطالب محصور بودند، کفار مکه تصمیم گرفتند مقاومت منفی را بر مبارزات مثبت دیگر خود بیفزایند، خرید و فروش و سایر معاملات را با بنی هاشم ممنوع کردند، همه گونه ارتباطات را با بنی هاشم قطع نمودند، روزها می گذشت که آن وجود مقدس و سایر بنی هاشم غذایی به دستشان نمی رسید، از گرسنگی برخود می پیچیدند، اگر کمک های شبانه بعضی از یاران و نزدیکان نبود، اگر کوشش های کودکی که هنوز پانزده سال نداشت، نبود که شب ها در میان خار و خاشاک به مکه می آمد و مخفیانه غذا برای محصوران می آورد و گاهی غذا بر دوش داشتن او توام با زد و خورد و جراحت برداشتن از کفاری بود که مانع از بردن غذا بودند. اگر استقامت رسول خدا و تقویت روحی محصوران از طرف آن حضرت و لطف خدا نسبت به آن ها نبود، همگی می مردند و این سختی ها در برابر دریای استقامت آن وجود مقدس ناچیز بود.
همه می گویند: شکم گرسنه دین نمی فهمد، خردمندان گفته اند که: نخست باید گرسنه را سیر کرد، آن گاه با او سخن گفت، چون گرسنه چیزی نمی فهمد.
پرکاری آن حضرت
استقامتی که آن حضرت در برابر کار و کثرت مشغله از خود نشان داده است، موجب حیرت و تعجب خردمندان می باشد، اگر بخواهیم برای روح خستگی ناپذیر، یک مصداق حقیقی پیدا کنیم، جز آن وجود مقدس مصداقی ندارد. اگر کاری که مردان پرکار انجام می دهند، را با کارهایی که آن حضرت انجام می داد مقایسه کنیم نسبتی میان آن ها نیست؛ هنگامی که آن حضرت به مدینه هجرت فرمود بیش تر اوقات آن حضرت در جنگ می گذشت، مشغول تهیه مقدمات جنگ بود و در عین حال به تعلیم مسلمانان می پرداخت، مشغول تنظیم تشکیلات اسلام بود، به امور قضایی مسلمانان نیز رسیدگی می کرد، رفع حوایج مسلمانان می نمود، کسانی را به این سو و آن سو برای تبلیغ اسلام و احکام الهی اعزام می داشت، سپاهیانی به جنگ کفار گسیل می کرد که عدد دفعات آن به هفتاد رسید، وحی بر آن حضرت نازل می شد، فقرا و بیچارگان را دست گیری می فرمود، سفیرانی به اطراف می فرستاد و سفیران خارجیان را می پذیرفت، جواب سؤالات دینی و اجتماعی و فلسفی مسلمانان و کفار را می داد.
و به عبارت دیگر: آن حضرت، هم قوه مقننه بود، هم قوه قضائیه و هم قوه مجریه؛ هم فرماندهی کل قوا را داشت، هم استاد و معلم مردم بود. هم عابد و زاهد بود، هم مرد جنگ و نبرد. هم در پنج وقت امام جماعت بود، هم واعظ و خطیب، و علاوه بر تمامی این کارها- که به جز جنگ همه را در مکه نیز داشت، زخم زبان و استهزا و سخریه دشمنان و جاهلان را نیز تحمل می فرمود. و تک تک این کارها را نیز به طوری، خوب انجام می داد که گویی هیچ کار دیگری ندارد و تمام افکار خود را صرف آن کار کرده است تا آن را به طوری منظم و صحیح انجام دهد که هیچ گونه خلل و نقصی نداشته باشد.