در ارتفاع کوههای کاغذی
خدایا
دلم می خواهد هرشب تا ایوان خانه ات قد بکشم وبا تو از خورشید بگویم، ازنسیم
تو می دانی چه می گویم . هر روز لب طاقچه کنار سحر می نشینم تا نسیم یاد تو
روی سلولهای اشتیاقم جاری شود.
الهی! قربان لحظه های سبز با تو بودن،
نمی دانی دلم پشت پرچین های رضای تو چگونه می تپد
نمی خواهم هیچ گناه تلخی بین من و تو فاصله بیاندازد.
کاش سهم من از زندگی، کوچه باغ یاد تو باشد...