سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم باران

قدرت حافظه

 

خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می زد، که به زن گریانی رسید.
پرسید: چرا می گریی؟
- چون به زندگی ام می اندیشم، به جوانی ام، به زیباییم که در آینه می دیدم، و به مردی که دوستش داشتم. خداوند بی رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده است. می دانست که من بهار عمرم را به یاد می آورم و می گریم.
مرد خردمند در میان دشت برف آگین ایستاد، به نقطه ای خیره شد و به فکر فرو رفت. زن از گریستن دست کشید و پرسید: در آن جا چه می بینید؟
خردمند پاسخ داد: دشتی از گل سرخ. خداوند، آنگاه که قدرت حافظه را به من می بخشید، بسیار سخاوتمند بود. می دانست در زمستان، همواره می توانم بهار را یه یاد آورم و لبخند بزنم.

  


هفت جا نفس خود را حقیر دیدم

 

نخست: هنگامیکه به پستی تن می داد تا بلندی یابد.

 دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید.

 سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید.

 چهارم: آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد.

 پنجم: آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده‌ای را پذیرفت و شکیبایی‌اش را ناشی از توانایی دانست.

 ششم: آنگاه که زشتی چهره‌ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب‌های خودش بود.

 هفتم:  آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت.

 

جبران خلیل جبران 


مادر

 

آسمان را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظه خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم

سالروز ولادت حضرت فاطمه (س) و روز مادر مبارک