سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم باران

خوشبوتر از یاس

 

می آید از دور، مردی سواره

بر مرکب عشق، چون ماهپاره

والشمس رویش، واللیل مویش

گلها همه مست، از رنگ و بویش

عمامه بر سر، مثل پیمبر (ص)

در بازوانش، نیروی حیدر (ع)

از پای تا سر، در شور و شین است

برق نگاهش، مثل حسین (ع) است

می آید از دور، خوشبوتر از یاس

در چشم و ابرو، مانند عباس (ع)

القصه این مرد، امید دلهاست

خوشبوتر از یاس، فرزند زهراست (س)

اللهم عجل لولیک الفرج

 


راز آرامش درون

 

 راز آرامش درون خویشتنداری است.انرژیهای خود راپراکنده نکن. آنها را تحت نظر داشته باش مفید هدایت کن.

 راز آرامش درون در این است که هرکاری را با حواس جمع و علاقه انجام دهی.

 راز آرامش درون در زمان حال زندگی کردن است گذشته و آینده را در چرخه ذهنی ابدیت رها کن.

 راز آرامش درون در آسایش درون است. آسایش جسمانی ، عاطفی ، ذهنی و معنوی است.

 راز آرامش درون در دل نبستن است. این را بدان که در حقیقت، هیچ چیز و هیچ کس به تو تعلق ندارد.

 راز آرامش درون در شادی است. افکار شادی آفرین را آگاهانه حفظ کن

 راز آرامش درون در آرزو نداشتن است.این را بدان که شادی در درون تو جای دارد، نه خارج از وجود تو

 راز آرامش درون دراین است که همه چیزرا همانطورکه هست بپذیری.آنگاه با امید و آرامش دربهبودی آن قدم برداری.

 راز آرامش درون در درک این مطلب است که تو نمی توانی دنیا را تغییر دهی. اما می توانی خودت را تغییر دهی.

 راز آرامش درون دردوستی با افراد مثبت است.ازمعاشرت با افرادی که طبیعتی خالی ازصفا ، صمیمیت دارنداجتناب کن.

 راز آرامش درون در ایجاد آرامش در محیط اطراف خویش است.

 راز آرامش درون در یک زندگی ساده است. ضروریات زندگی را دوباره برای خود تعریف کن.

 راز آرامش درون در یک زندگی سالم است. هر روز ورزش کن، غذای مناسب بخور و نفس عمیق بکش.

 راز آرامش درون در داشتن وجدانی پاک است. به آرمان هایت پاینده باش.

 راز آرامش درون در رفتار آزادانه است. رفتاری که بر آمده از خود واقعی ات باشد، نه افکار دیگران.

 راز آرامش درون در این است که در تمام مراحل زندگی از حق پیروی کنی.

 راز آرامش درون در غبطه نخوردن به مال دیگران است. این را بدان که آنچه حق توست، خود را به تو خواهد رساند.

 راز آرامش در گله مند نبودن است. آنچه دنیا به تو می بخشد، در مقابل چیزی است که پیش تر ، تو به او بخشیده ای.

 راز آرامش درون دراین است که اشتباهات خودرا بپذیری وبدانی که فقط خودتومی توانی آنها را به موفقیت تبدیل کنی.

 راز آرامش درون در این است که بر دشمن درونت غلبه کنی، نه اینکه او را سرکوب کنی.

 راز آرامش درون در تمرین اراده است. حتی اگر نفست به شدت مخالف باشد.

 راز آرامش درون در این است که دلت همیشه شاد باشد، حتی هنگامی که دیگران عبوس هستند.

 راز آرامش درون در این است که به جای توقع خوشحالی از دیگران، خود آنها را خوشحال کنی.

 راز آرامش درون در این است که خیر و سلامت دیگران را خیرو سلامت خود بدانی.

 راز آرامش درون در بی آزار بودن است. هرگز عمدا کسی را نرنجان.

 راز آرامش درون کار کردن" درکنار" دیگران است، نه "در مقابل" آنها.

 


آیا طلبیده شده بودم؟

 

 

روز آخر ثبت نام بود ، با اینکه تردیدی برای رفتن نداشتم اما برنامه ام را هر طور تنظیم می کردم جور نمی شد چون روز اعزام کاروان دقیقا روز اول کاری سال جدید بود اما یکدفعه از جایم بلند شدم و رفتم توی باشگاه اردو ثبت نام کردم.

روز اعزام وقتی رسیدم به ایستگاه راه آهن ساعت حدود19:20 بود . رفتم جلو با دو تا از همسفرانم آشنا شدم . چند دقیقه ای گذشت مسئول کاروان آمدند ازمن نامم را سوال کردند ، برگشتند، با تعجب شما کی ثبت نام کردید؟

- 28 اسفند

- بیست وهشتم

- بله

- اسمتون در لیست نیست؟

- نیست.

- دلهره داشتم که نکند نروم ، نکند طلبیده نشده باشم، خدایا جا بمونم؟  یعنی باهم قراری نداریم،  یعنی برگردم برم .

چند دقیقه بعد

-  اسمتون بگید الان توی لیست اضافه می کنم . چند نفری نیامدند جایگزینتون میکنم.

- خداجون... .

بلیط ها بین همسفرا تقسیم شد.

 - کسی هست بلیط نگرفته باشد؟

- بله

- خب بلیط این برادر را که نیامدند بگیرید.

مامور کنترل بلیط: خانم بلیط و کارت شناسایی

 خدایا بلیطم که بنام یک آقاست و کارت شناسایی بنام خودم ، دادم

مامور وظیفه شناس :  خانم نمیشه برید ، بلیط بنام شما نیست.

- باور کنید من مال این کاروانم.

: خانم کدام کاروان ؟

 کسی نبود.ایستادم ایستادم تا برادران کاروان آمدند...

بلیط همه برادران را کنترل کردند ودیدند واقعا جایگزین شدم  و انصافا مسئول کاروانمان در تهران خیلی زحمت کشید.

نفس عمیقی کشیدم و سوار قطار شدم . خداجون شکرت... .

ایستگاه قم  دوستان دیگری به جمع کاروان ما اضافه شدند ... .

رسیدیم، رسیدیم به خوزستان سرزمینی که عطر بهارش همیشه در مشامم ، به  ایستگاه راه آهن اندیمشک که رسیدیم خاطرات تمام سالهای دفاع مقدس مثل نگاتیو یکی یکی از جلوی چشمانم می گذشت آخه من توی آن سالها آنجا بودم با اینکه بچه بودم اما خاطرات زیادی از مردانگی و فداکاری لاله های سرزمینم- ایران- دارم، بمباران شیمیایی سال 67 رو خوب بیاد دارم که در کف راه آهن همین اندیمشک چقدر رزمنده شیمیایی شده خوابیده بودند خوب یادم هست بمباران با بمبمهای ساعتی پایگاه هوایی دزفول را که در آن بمباران خیلی از دوستانم مشغول بازی بودند  توی خیابان هشتم مظلومانه به شهادت رسیدند ، یادم نرفته شهدایی را که در سال 66 خیابان 24 پایگاه از زیر آوار بیرون می آوردند ، یادم هست آن خلبان هواپیمای رژیم بعث عراق که توی زمین چمن پایگاه با چترش فرود آمد ، یادم هست درخت توت جلوی درب خانه مان را که بعد از بمباران آتش گرفت ولی امروز دوباره سبزه ، صدای آژیر قرمز و بعدش بمباران خانه مان در اندیمشک سال 63 را به یاد دارم، چادر اسکان جنگ زدگان در قلعه قاسم را به یاد دارم و به یاد دارم.... .

خداکند که هیچ وقت یادم نرود یادواره شهدا،  لاله های گلگون سرزمینم  ، و پاسداشت سرخی خونشان را ؟ و بهای زندگی آزادم را ؟

بعد رفتیم  پادگان دوکوهه جایی که هنوز صدای زیارت عاشورای شهدا را میشه از ساختمان عمار آنجا شنید ، همه همسفران دور هم جمع شدند اما آنجا متوجه شدم آن مسئول کاروانمان در تهران ، بنده خدا کاری برایش پیش آمده و مجبور شده اند از  ایستگاه قم  به تهران بازگردند.

آنجا رسیدم به اینکه وقتی می گویند شهدا شما را به این سرزمین می طلبند یعنی چه ؟ 

 


Quran

 

And will protect the Quran

 

بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ

 

تا حالا نشده بود که بخواهم در صفحه وبلاگم خودم مطلبی بنویسم، دل هم نمی خواست با این موضوع دست به قلم شوم ، ولی این بار می نویسم . می نویسم که قرآن نور هدایت است برای من، برای تو و برای همه عالمیان از ازل تا ابد.

 ابن ملجمیان فکر می کردند که با به شهادت رساندن قرآن ناطق دین اسلام را از بین می برند، مگر توانستند... . آیا جز این است که خود را دشمن خدا قرار داده و تا ابد لعنت خداوند و خلقش را به جان خریدند.

مگر قرآن ما مسلمانان چیزی مغایر با کتب مقدس (غیر تحریفی)سایر ادیان دارد ، مگر در قرآن کریم ،این کتاب مقدس، بارها نام انبیاء و اولیا نیامده ،مگر نام مقدس حضرت عیسی و موسی و ابراهیم و... نیامده ، اگر آنها پیامبری پیامبرانشان را پذیرفته اند پس جسارت به این کتاب مقدس به چه معناست؟‏ آیا این بدان معنا نیست که آنها پیرو هیچ دینی نیستند .

اگر آنها ریشه اسلام را نشانه گرفته اند بدانند که تیشه بر ریشه خود می زنند.

 

  شرع چون سبزیست ، قرآن قطره باران آن     قوّت هر سبزه ای از قطــــره بـــاران بود                                          

 عزت از قـــرآن بود تا زنده باشـی در جهـان     چون بمیری مونست در قبر هم قرآن بود

 

 


؟where is her grave

 

 

                   ?where is her grave

The Muslims have been deeply pained.

Their beloved prophet has passed away.

And especially for his kith and kin,

it is one of their live"s saddest day.

A lady who happens to be his daughter,

Above all, is the most afflicted one.

She was the nearest to her father.

Alas! Her troubles have just begun.

What in the Prophet"s eyes was her status؟

Unfortunately the people shall forget.

She should be respected by all of us.

But a harsh treatment, she"ll be met.

Everyone had heard her father say,

"My daughter is a part of me".

For her safety he would often pray;

Not wanting her to bear any agony.

But his words fell on deaf ears

As his followers were lead astray.

And were realized those worst fears,

Because his tidings were disobeyed.

Each forthcoming day brings her sorrow

And only a few more months she"ll live.

Each night she worries about her woes.

Her tormentors, she may not forgive.

In her last days, she is seen weeping.

Awake all night, she seldom sleeps.

Of her troubles, she keeps thinking.

The wounds in her heart are so deep.

The thoughts of her father alone

Cause tears from her eyes to flow

And what will happen to her children?

What fate do they have in stow?

"Be kind to them and take care",

She wills about her poor children,

Because she"ll be no longer near

And they"ll soon be orphans.

As she spends the time crying,

Her neighbors come and complain.

But look! She is already dying.

Their complaint will be in vain.

And that dark moment finally comes,

For her heavenly abode, she departs.

Holding back their tears, her children,

See baba leaving with a heavy heart.

Hands trembling and with great anguish,

He takes away her coffin during the night.

And he makes sure to fulfill her last wish.

She will rest, out of everyone’s" sight.

Has gone from this world forever,

The mother of children so brave!

But why was she buried in a manner

That no one knows where is her grave?

( السلام علیک یا فاطمة الزهراء)